سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
اندیشیدن مانند با چشم دیدن نیست؛ زیرا گاه چشمها به صاحبانش دروغمی گویند، ولی خرد به آنکه از وی اندرز خواسته، نیرنگ نمی زند . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: جمعه 103 اردیبهشت 7

بنام خداوند جان و خرد

توافق یا تسامح

به قلم :جعفر پیوسته کاشانی

 

سیزدهم نوروز در میان ایرانیان جایگاه ویژه ی دارد و عده ای نحسی این روز را با عدد سیزده مقارن میخوانند و داستانهای زیادی از نسل کشی ایرانیان توسط یهود و جشن پوریم ،داستان استر و مردخای نقل زبان ها ست  که  بحثی مفصل دارد در هزار توی  تاریخ این سرزمین.

اما نوروز امسال سیزدهم فروردین خبری در فضای رسانه ای و سیاسی کشور پیچید که شاید بتواند نحسی این روز را به شادی تبدیل کند .

خبری خوش از توافق تیم مذاکره کننده هسته ای کشورمان با سران کشورهای امریکا و اروپایی(1+5) 

خبری که اگر صحت داشته باشد بی تردید در تقویم ها ثبت خواهد شد و پیوندی خواهد خورد با روز سیزدهم نوروز و بخت سیزدهم نوروزمان باز خواهد شد.چه میدانید شاید آقای ظریف در لوزان سویس سبزه ای گره زده تا بخت گره خورده ی مذاکرات باز شود و روزی ماندگار در تاریخ ایران ورق بخورد.

اما حال که بیشتر جویا میشویم سوالات و اخبار زیادی ذهن ما را آشفته ساخته و فضا را غبار آلود میکنند.اخباری که خواه نا خواه به هر ایرانی میهن پرست و غیرتمندی دلهره و نگرانی میدهد و لبخند شادمانی را از لبانش می رباید.

سوالاتی که هریک خود چندین شاخه و برگ جداگانه ای در ذهن مخاطب می افزاید .

اما در شرایط فعلی جهانی و کشوری تنها چیزی که مشاهده میشود غبار رسانه ای می باشد و برداشت هایی آزاد و بی اساس که توسط جراید و مطبوعات هر یک بی محابا بر ورطه نقد و ترازوی سنجش قرار می گیرند و اذهان ملت را مشوش می نمایند.در این بین ملت همیشه در صحنه و انقلابی  بیش از پیش دل نگران است از شایعاتی که رواج یافته است تا نکند دستاوردهای یک دهه تلاش و مجاهدت جوانان غیور ایران زمین مصادره شود.

حال وظیفه خطیری  بر عهده ملت ایران است که  خدای ناکرده پا فراتر از مسئولین نگذارده و گوش به فرمان رهبرو حامی دولت خدمتگذار بوده و همدلی و همزبانی را مصداق عمل قرار داده تا هیچ فرد سود جوء و معاند نظام نتواند بین دولت و ملت رخنه و نفاق ایجاد کند.

چرا که به فرموده معمار کبیر انقلاب حضرت امام خمینی ره : رمز پیروزی شما وحدت کلمه است.

امروز ایران در منطقه پرچمدار مبارزه با امپریالیسم و استکبار ستیزی است.انقلاب های رنگین در کشور های منطقه و روی کار امدن دولت های حزبی و جناحی و مطرود شدن دیکتاتورهای تاریخ گذشته خود سندی بر این مدعاست.

شایسته است تا نمایندگان ملت در مجلس شورای اسلامی به جهت دفع هرگونه ابهام و تردید منافات مفاد توافق نامه و صیانت از حقوق ملت با تشکیل کمیته های تخصصی اقدام به بررسی و مطالعه مفاد توافق نامه نموده تا خدایی ناکرده  حقوقی از منافع ملت تضییع نگردد.

اکنون که طبق اعلام مسئولین مذاکره کننده کلیه تحریم ها لغو شده است و گویی فضای ملتهب و متشنج سیاسی آرام گردیده است شایسته است تا دولت و ملت اقدام به همدلی و همکاری با هم نموده و بخش هایی چون صنعت.کشاورزی و نظام مالیاتی کشور و برنامه هایی چون اقتصاد عاری از نفت را پایه ریزی و مدون سازند.

به یاد داشته باشیم تا خدایی ناکرده نشود که دوستی بیش از حد ما و میهن پرستی ما افراطی شود و خواه نا خواه در جهت امیال و نیات شوم احزاب معاند نظام اسلامی قرار گیرد.چرا که تجربه نشان داده است که هر گاه قدرتهای خارجی بر این مرز و بوم حمله ور شده اند اتحاد و انسجام مردم بیشتر شده و یورش هایی چون حمله مغول .اشغال ایران در جنگ جهانی اول توسط متفقین.قحطی.وبا.جنگ هشت ساله .تحریم های اقتصادی هیچ خللی در عزم راسخ ملت ایران ایجاد ننموده است.

چه میدانیم شاید ننه بی بی گل نامی در گوشه این سرزمین پهناور آش رشته ای پخته به نیت باز شدن بخت و گره مذاکرات هسته ایی میهن مان ، خدا میداند....


 نوشته شده توسط جعفر در دوشنبه 94/1/24 و ساعت 1:32 عصر | نظرات دیگران()

آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهای‌شان زدیم که آن‌ها از ما بی‌خبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله‌ها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم...
شفاف: ...آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهای‌شان زدیم که آن‌ها از ما بی‌خبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله‌ها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم.
 
صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم.

در خانواده‌ها را زدیم و با آن‌ها صحبت کردیم.توی خانواده مسلمان‌ها ما می‌رویم سلام می‌کنیم ومی‌گوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی می‌گوییم و کارتی نشان می‌دهیم.

بین ارمنی‌ها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش... بگوییم از دادستانی آمدیم که باید دربروند کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم.
امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست می‌خواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.

برای نماز مغرب‌وعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ می‌کنند، می‌رویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای این‌ که ما توی منطقه هستیم با بی‌سیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش می‌شود دیگر. چیزی نگفتند. یک آن مرکز من را صدا کرد با بی‌سیم گفتم به گوشم.

موردمان را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کم‌تر از سه چهار دقیقه راه است.

من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم.

خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمی‌فهمد که. بالاخره وارد شدیم. چون کار باید می‌کردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و این‌ها بروند تو.

کارگردان رفت پشت‌بام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد.

پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بی‌سیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصله‌ای که بود به این خانم چون آماده بشود، این‌جوری جلوی آقا نیاید،گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف می‌شوند منزل شما.

گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟

من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیده‌اید ـ‌، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟

داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه. دخترها گفتند: چه شد؟

گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری می‌آیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.

این‌ها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بی‌سیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم.

نگهبانی هم که باید کنار در می‌ایستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتی‌مان را انجام دادیم.

آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.

گفتم: بفرمایید.

گفت شما؟

نه این‌که ما را نمی‌شناخت، گفتند، تو چه کاره‌ای یعنی؟ گفتیم: صاحب‌خانه غش کرده.

گفت: کس دیگری نیست؟

یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم می‌توانند به آقا بگویند بفرمایید.

گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.

گفت: من بدون اذن صاحب‌خانه به داخل نمی‌آیم.

معنی و مفهوم حفاظت، خودش را این‌جا از دست نمی‌دهد. مهم‌تر از حفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمی‌شود. رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظت‌ترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.

من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.

لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.
به آقا گفتیم: که رفته‌اند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.
گفتند: نه می‌ایستم تا بیایند.

چند دقیقه‌ای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچه‌هایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم.

چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند. یکی از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت وخوش‌آمد گفت.

بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت می‌رسیم. رفتند بیرون.

آقا من را صدا کرد گفت این‌ها پدر ندارند؟

گفتم: نمی‌دانم. چون صبح نپرسیده بودم.

گفت بزرگ‌تر ندارند؟ برادر ندارند؟

رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟

گفتند، مرده.

گفتیم، برادر؟

گفتند، یکی داشتیم شهید شده.

گفتیم، بزرگتری، کسی؟

گفتند، عموی ما در خانة بغلی می‌نشیند.

فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟

با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباس‌ها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم،قیافه‌ات تابلو است.

در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.

این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟

خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادر خودش.

داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی می‌کنند؟

بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا، این‌ها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.

او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا.

این‌ها به خودی خود زبانشان با ما فرقمی‌کند. سلام علیک هم که می‌خواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوال‌پرسی کرد و درنهایت یک هم‌دمی را برای آقا مهیا کردیم.

حضرت آقا چایی و شیرینی‌شان را خورد رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم.
آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود. بعد هم گفتند:

مادر! ما آمده‌ایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان عموی بچه‌ها را آوردند.

دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟

گفتند: دانشجو هستند.

آقا خیلی تحسینشان کرد و با این‌ها کلی صحبت کردند، توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟

این‌ها همه‌اش درس است. من خودم نمی‌دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟

آقا می‌خورد یا نمی‌خورد؟ نمی‌دانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم: آقا این‌ها می‌گویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟

آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان می‌پرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما می‌خوریم.

بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آب‌میوه بیاورید، من هم چایی، هم آب‌میوة شما را می‌خورم.

این‌ها رفتند چایی، آب‌میوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانة مسلمان‌ها این‌‌طوری است. یک نفر چند تا میوه پوست می‌کند می‌دهد دست آقا، آقا هم دعا می‌کند.

همان‌جا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراکی را تقسیم می‌کنیم، همه یک قسمتی از این میوه می‌خورند که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنی‌ها هم همین کار را باید می‌کردیم؟ واقعاً نمی‌دانستیم.

چایی آوردند، آقا خورد، آب‌میوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد. آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنی‌ها نشستند و با این‌ها صحبت کردند.مثل بقیة جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمی‌بینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.

توی خانة مسلمان‌ها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست.
می‌پریم و می‌آوریم. این‌ها رفتند آلبوم عکس‌شان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس دوتایی.
یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همین‌جوری نگاه می‌کردند، شروع کردند به صحبت کردن، همین‌جوری صفحه‌ها را ورق می‌زدند تا تمام شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟

یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن.

گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید.

ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان "بابایی”، "اردستانی”و "دوران” پرواز عملیاتی جنگی داشته است. هواپیمایش *f14* بمب‌افکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می‌زنند. شهید، هواپیما را تا آن‌جا که ممکن است، اوج می‌دهد.
هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است بالا می‌آید و بقیه‌اش را به‌سمت ایران سرازیر می‌شود. چهار تا موتور هواپیما منهدم می‌شود.

هواپیما لاشه‌اش توی خاک ایران می‌افتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمی‌کرده‌، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. هواپیما به زمین خورد وایشان به شهادت رسید.

ارمنی‌ای بود که حتی حاضر نشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی به‌دست عراقی‌ها بیافتد.
آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است.
دربارة شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.

مادر شهید گفت: امروز فهمیدم که علی(ع) کیست

مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من می‌توانم جمله‌ای به شما عرض کنم؟

آقا گفت: بفرمایید، من آمدم این‌جا که حرف شما را بشنوم.

گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضه‌هایتان شرکت می‌کنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمی‌آییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دسته‌های سینه‌زنی امام حسین(ع) شربت می‌دهیم. می‌آییم توی دسته‌هایتان می‌نشینیم، ظرف یک‌بارمصرف می‌گیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آن‌ها آب نمی‌خوریم. توی مجالس شما شرکت می‌کنیم و بعضی از حرف‌ها را می‌شنویم. من تا الآن نمی‌فهمیدم بعضی چیزها را.

می‌گفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) است را بین درودیوار گذاشته‌اند، سینه‌اش را سوراخ کرده‌اند. میخ، مسمار به سینه‌اش خورده.

نمی‌فهمیدم یعنی چی. می‌گفتند مسلمان‌ها یک رهبری داشتند به نام علی(ع) دستش را بستند و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند. نمی‌فهیمدم یعنی چی.
گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما می‌گذاشت روی کولش می‌رفت خانه یتیم‌هایش. این را هم نمی‌فهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.

امروز با ورود شما به منزل‌مان، با این همه گرفتاری‌ای که دارید، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبر مسلمین‌ هستید.

من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیم‌هایش می‌رفت چه‌قدر بزرگ است.

از ورود آقای خامنه‌ای به منزلشان، به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شده‌اش و زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمی‌دهد؟ بعد ازبازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبیخ کردند ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه،‌ به اندازة چند کتاب از
این‌ها درس گرفتیم. آقا در خانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوه‌شان را خورد.

بعضی از دوست‌های ما نخوردند. کاتولیک‌تر از پاپ هم داریم دیگر. رهبر نظام رفته، خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزب‌اللهی‌تر از آقا هستم دیگر.

با آن‌ها خداحافظی کردیم و به‌سمت دفتر به ‌راه افتادیم. وقتی رسیدیم آقا فرمودند:
این بچه‌ها را بگویید بیایند. آمدند.

گفتند: این کار احمقانه چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم.
وقتی خانه‌شان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به این‌ها محسوب می‌شود. نمی‌خواستید داخل نمی‌آمدید.

 نوشته شده توسط جعفر در جمعه 92/10/6 و ساعت 8:18 صبح | نظرات دیگران()

باب‌اسفنجی شلوارمکعبی یک سریال کارتونی آمریکایی محصول کمپانی نیکلودین است که پخش آن از سال 1999 شروع شده و تاکنون ادامه دارد.
سرویس فرهنگی مشرق به نقل از فردا، مردمی که دیروز پای کرسی می نشستند و یا در قهوه‌خانه‌های قدیمی گعده می کردند و به داستان‌های شاهنامه و حکایت‌های شیرین فارسی گوش می‌دادند امروز پای تلویزیون می‌نشینند و به داستان‌سرایی این جعبه جادویی چشم می‌دوزند. سرگرمی‌های گذشته ما ایرانی ها مدرن تر شده است اما کمتر ایرانی ها در این مدرن سازی خودکفا بوده اند و بیشتر از دست رنج دیگران بهره برده‌اند.

حکایت‌های امروز در قالب انیمیشن‌های جذاب و دیدنی در تلویزیون به تصویر کشیده می‌شود و کودکان امروز نیز با این کارتون‌ها بزرگ می‌شوند و شخصیت‌شان شکل می‌گیرد. ذهن کودکان آماده پذیرش بسیاری از معانی است که در محیط اطرافش در جریان است. انیمیشن‌ها نیز در این روند با توجه به اینکه بسیار مورد توجه کودکان هستند در نقش پذیری و شکل‌گیری شخصیت و رفتار کودکان موثرند.

بدین منظور است که برنامه‌ریزی در این جهت می‌تواند نقش موثری در تربیت صحیح کودکان داشته باشد. کشورهایی که در زمینه ساخت انیمیشن ممتاز هستند و به این عرصه علاقه‌مندند، بنابر جامعه خود و با توجه به فرهنگ و رسوم خود دست به ساخت این انیمیشن‌ها می‌زنند. بحث ما اینجا این نیست که باید از نمایش چنین مواردی در تلویزیون و پخش آن در شبکه نمایش خودداری شود اما می‌توان در زمینه چگونگی به وجود آمدن ایده چنین انیمیشن‌هایی بنابر فرهنگ و جامعه آن کشور بررسی قابل توجه‌ای انجام داد که خالی از فایده نیست و می‌تواند ما را به سمت ساخت انیمیشین‌های بومی و ایرانی سوق دهد. از این رو به بررسی نمونه‌هایی از این انیمیشن‌ها و ایده و خاستگاه آن می‌پردازیم.

باب اسفنجی شلوار مکعبی و نماد ملی آمریکا
باب‌اسفنجی شلوارمکعبی یک سریال کارتونی آمریکایی محصول کمپانی نیکلودین است که پخش آن از سال 1999 شروع شده و تاکنون ادامه دارد. از جمله فیلم‌های کوتاه بچّه‌ها بوده و دارای طرفداران زیادی است به خاطر استقبال بسیار خوبی که از این کارتون شد، دست‌اندرکاران این مجموعه به فکر تهیه فیلم‌هایی از این شخصیت محبوب کارتونی شدند و اولین فیلم رو در سال 2004 روانه بازار کردن که با استقبال خیلی خوبی روبرو شد که تا به الان چند سری از فیلم‌های باب اسفنجی نیز تولید شده است.

شخصیت اصلی کارتون باب اسفنجی است. ماجرای داستان در شهر زیردریایی بیکینی باتم جریان دارد. او در یک فروشگاه تهیه مواد غذایی همبرگر سرخ کن است و به کار نسبتاً ساده و یکنواخت خود بسیار علاقه‌مند است. شخصیت باب اسفنجی با رفتارهای بدور از هرگونه آلایش کودکانه کاملاً مطابقت دارد. وی دریک همبرگر فروشی برای یک خرچنگ کار می‌کند که عاشق پول است و همواره در پی این است که بیشترین پول را با کمترین هزینه بدست بیاورد و در برخی از قسمت‌های این سریال کارتونی به شخصیت این خرچنگ که به عنوان نمادی از یک سرمایه‌دار در جامعه آمریکاست، پرداخته می‌شود.


از سوی دیگر به طور نامحسوسی مساله تبلیغات برای همبرگر در این سریال کارتونی دیده می‌شود. همبرگر به عنوان نماد غذایی آمریکایی‌ها محسوب می‌شود که در بسیاری از شهرهای این ایالات‌متحده سرو می‌شود. البته بسیاری از این برگرها با فرمول‌های مخفی پخته می‌شود که به عنوان یک راز در این برگر فروشی‌ها نگهداری می‌شود که باب اسفنجی گریزی هم به این مساله دارد و به صورت کاملا طنز این موضوع را به نمایش گذاشته اشت.

بدین جهت باب اسفنجی را می‌توان محصولی کاملا آمریکایی‌ منطبق با نظام سرمایه داری دانست که بنابر فرهنگ آمریکایی‌ساخته شده است.

پت و مت؛ ایده‌ای معکوس از یک جامعه صنعتی
پت و مت انیمیشنی می‌باشد که با استفاده از تکنیک لحظه‌ای (حرکت-توقف) در کشور چک ساخته‌شده‌است. این انیمیشن دارای دو شخصیت به نام‌های پت و مت می‌باشد. ایرانی‌ها به خوبی با این دو شخصیت کارتونی آشنایی دارند. جالب اینجاست که در این پویانمایی دو شخصیت‌ داستان به دنبال کشف و ساختن ابزاری برای راحتی خود هستند. ایده ای که جامعه صنعتی اروپا را درگیر خود کرده است و حال به طور معکوس در اروپا شاهد تجلی آن هستیم. درواقع گرچه این کارتون پر از ایده‌های غلط و خطرناک صنعتی است اما گاه دیده می‌شود که بسیاری از ابزارهایی که در این مجموعه کارتونی به کار برده می شود بسیار مطابق با علم روز صنعت جهان است.




استفاده از کولیس و چکش و تسمه و چرخ دنده و محاسبات ریاضی و فیزک برای ساخت ابزارهای مختلف نوعی ایده پردازی برای رسیدن به جامعه‌ای نوین است. درواقع اگرچه بسیاری از ابزارهایی که پت و مت می‌سازند ناقص از آب در می‌آید اما دست آخر این ایده‌ را در ذهن مخاطب رشد می‌دهند که می توان ابزارهای بسیار زیادی را برای راحتی بشر ساخت و البته باید از راه درست و منطقی آن پیش رفت.

از این رو دیده می شود که کمپانی‌های اروپایی و غربی وسایلی را برای زندگی ساده تر بشر عرضه می‌کنند که شاید کمتر به ذهن آدمی می‌رسد و به قول معروف در این کمپانی‌ها آبشن‌ها و مواردی در محصول گنجانده می‌شود که بتواند خریدار را به خود جلب کند و این کمپانی‌ها سعی سعی در آن دارند که فکر همه چیز را بکنند. مجموعه کارتونی پت و مت نیز درواقع محصول همین جامعه است که ایده‌ها را پرورش می دهد و شعار زندگی بهتر با فکر بهتر را در نهان خود دارد.

شکرستان؛ محصول سرزمین متل‌ها و مثل‌ها
شکرستان شاید یک نمونه عالی و ایرانی از انیمیشن‌های روز باشد. شکرستان درواقع محصول قند پارسی است. جای چنین انیمیشنی در کشوری مانند ایران که پر از ضرب المثل‌ها و حکایت‌های زیبای تاریخی و ادبی است به واقع خالی بود و شکرستان توانست تا حدودی با استفاده از فناوری نوین و البته دستمایه طنز این خلاء را پر کند. گرچه شکرستان گریزی هم به فرهنگ‌های دیگر می‌زند اما این مجموعه کارتونی یادآور فرهنگ و ادبیات کهن پارسی از حکایت‌های گلستان سعدی تا مثنوی معنوی مولانا است.


خلق شخصیت‌های متفاوتی که با فرهنگ و تاریخ ایران مطابقت دارد از جمله مزیت‌های این مجموعه کارتونی است. شکرستان با روایت آغاز می‌شود که ریشه در نقالی‌های قدیم ایرانی دارد و با نتیجه اخلاقی به پایان می‌رسد. «مرتضی احمدی» که شخصیتی منحصر به فرد در این زمینه است با صدای گرم و دلنشینیش توانسته فضای فرحبخش و خاطره انگیزی را در این انیمیشن ایجاد کند.

رفتار شخصیت‌های پویانمایی شکرستان سرشار از مضامین فارسی و ایرانی است و بدین جهت می توان این سریال کارتونی را مجموعه‌ای منطبق با فرهنگ ایرانی دانست که به همین جهت هم مورد علاقه عموم قرار گرفته است.

شکرستان از سوی دیگر نیز موفق عمل کرده است. به این سبب که  به بازار لوازم التحریر و همچنین ساخت‌ عروسک نیز راه پیدا کرده و خریداران خاص خود را دارد. گرچه عروسک‌های شکرستان با مارک چینی در بازار عرضه می‌شوند اما لااقل این حسن را دارند که منطبق با فرهنگ و رسوم ایران هستند و از این نظر می‌توان به وطنی بودن آنها دل خوش کرد.

 نوشته شده توسط جعفر در سه شنبه 92/8/14 و ساعت 4:0 عصر | نظرات دیگران()

زنی که در همه انفجارهای تروریستی آمریکا حضور دارد.
به گزارش مشرق به نقل از دانا، همواره یکی از روشهای رسانه های غربی برخورد با هرگونه اندیشه در میان مخاطبین بوده است. در واقع آنها اجازه نمی دهند مخاطب فرصت فکر کردن داشته باشد

یکی از این روشها استفاده از عکس و صحنه های رقت انگیز است. عکس زیر یک زن را نشان می دهد که در هر سه حادثه تروریستی طی سالهای گذشته شرکت داشته است و عکس رسانه ها او را شکار کرده اند اما واقعیت چیز دیگری است و او قرار است نقش یک مادر دلخسته و زخمی را بازی کند تا مردم جامعه مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد.

کاربران شبکه ای اجتماعی که این خانم را شناسایی کرده اند زیر این عکسها نوشته اند:




دختری که در تصاویر محدود رسانه ای منتشر شده از سه حادثه تروریستی رسانه ای آمریکا همیشه حضور دارد و در حال گریه است …
- Sandy Hook Elementary School shooting (ایالت Connecticut )
-Aurora shooting (ایالت Colorado)
-Boston Marathon bombings ( ایالت Massachusetts )

عجیب نیست ؟! اتفاقی است ؟! اگر اتفاقی نیست ، چه نتیجه ای می توان گرفت ؟!
بازهم دولت پلیسی آمریکا و پروژه های کنترل ذهن و کنترل جامعه اش و مردم بدبخت آمریکایی ..؟!

برای انتخاب این خانم حتی چهره و زیبایی او و آرایش موهایش نیز موردتوجه قرار گرفته است

 نوشته شده توسط جعفر در چهارشنبه 92/7/17 و ساعت 4:51 عصر | نظرات دیگران()

«خاخامی» که «آخوند» شد خاخام آقابابا، مشهور زمانه بود و کوچه‌ای که منزلش در محله یهودیان تهران ـ عودلاجان ـ واقع بود، به نام خودش بود، به اصطلاح روحانی محل و بزرگ یهود در تهران بود... به گزارش مشرق، جام‌جم نوشت: حالا همه می‌دانیم تهران دیگر انار ندارد، تهران حالا خیلی چیزها ندارد، کلاغ‌ها از تهران مهاجرت کرده‌اند، تهران ترافیک و دود و آب نیترات‌دار دارد، رکورددار سرطان و سکته است و... اما این شهر شلوغ که یا به بدی‌هایش عادت کرده‌ایم یا خوبی‌ها و زیبایی‌هایش را دوست داریم و ماندگارش شده‌ایم، یک روی دیگر هم دارد، یک روی نوستالژیک، خاکش را کنار بزنی، صندوقچه اسرار تهران را پیدا می‌کنی، بخصوص منطقه دوازدهش، عودلاجان، قورخانه، مولوی، میدان اعدام، توپخانه و کاخ گلستان، باغ ملی و... تهران هرچه نداشته باشد، یادگاری زیاد و خوب دارد، خوب هم دارد، آنقدر از قاجار و پهلوی یادگاری برایمان گذاشته‌اند که کافی است یک دیوار دور منطقه دوازده تهران بکشیم و اسمش را بگذاریم «موزه»! موزه‌ای که بلیت، ورودیه، مامور و تشریفات ندارد. مسجدی در محاصره پرده‌فروش‌ها خیابان مولوی را با پرنده‌فروشی‌هایش می‌شناسند، پرنده‌فروشی‌هایی که دیگر نیست و حالا تبدیل شده‌اند، به قفس فروشی، البته نسبت بین مولوی و پرنده‌ها، به همان «جناس» است که خیابان ناصرخسرو هم بورس دوا و دارو و آمپول کمیاب تاریخ مصرف گذشته و نگذشته شده است و البته خیابان فردوسی هم بازار دلالان دلار و سکه و اسکناس تانخورده برای لای کتاب! تهران دو باغ فردوس دارد، یکی همان باغ مصفای نرسیده به میدان تجریش و موزه سینما که پاتوق عشق فیلمی‌ها و فیلم‌بازهاست، یکی هم درست در میان دود و دم و همهمه بازار، ایستگاه باغ فردوس خیابان مولوی. این هم از عجایب تهران است که اولین زایشگاه مدرن و امروزی‌اش ـ بیمارستان اکبرآبادی ـ دقیقا روی قبرستان قدیمی شهر ساخته شده است، قبرستان معروف به «سرقبرآقا» که هنوز گنبد آبی‌اش چشمنواز است، اما از آن قبرستان عظیم تقریبا هیچ چیز باقی نمانده است، قبرها شده‌اند دکان و خیابان و سنگفرش و جوی آب! سرقبرآقا فقط قبرستان نبود، اولین مرکز بازیافت سنتی(!) تهران هم بود، جعفر شهری، نویسنده کتاب «طهران قدیم» نوشته است: خاکروبه‌های تمام شهر در آنجا جمع می‌کردند و خاکروبه‌ها توسط دولابی‌ها [اهالی دولاب در شرق طهران] غربال شده برای کشت و زرع حمل می‌شد و باقیمانده‌های آن در همانجا مانده به صورت تل عظیمی با بوی زننده تعفنی وسط قبرستان خودنمایی می‌کرد. محل دفن اطفال و مرده‌های کنار و گوشه بی‌صاحب و اموات بی‌ارزشی که حتی مردم زحمت حمل اجساد را تا گورستان چهارده معصوم(ع) [حوالی میدان شوش فعلی] به خود نمی‌دادند. قبرستانی که در قحطی‌ها و وبایی‌ها از زمان ناصرالدین شاه به بعد به وجود آمده بود. از خیابان مولوی و پرنده‌فروشی‌هایش چند صد قدم به غرب بیایید، ناگهان فضا عوض می‌شود، چند قدم بعداز بیمارستان و زایشگاه اکبرآبادی بین انبوه موتورهای در حال استراحت پیک‌های موتوری بازار تهران، تابلوی کوچک و مظلومانه، مسجد مظفری پیداست، خود مسجد هم در محاصره پرده فروشی‌هاست... خواب‌گزاران مسجد مظفری «به یک یخچال برای جهیزیه خانواده‌ای مستمند نیاز داریم»، «چه زیباست که در نگهداری جاکفشی مسجد دقت کنیم»، «موبایل خود را هنگام ورود به مسجد خاموش کنید» و ... مثل همه مسجدهای شهر است، این مسجد مظفری، با همان پلاکاردهای آشنا، حتی مثل مساجد بازار و میدان‌های شلوغ، خواب‌گزار ـ بر وزن نمازگزار ـ هم دارد! آدم‌هایی که می‌آیند در خانه خدا و لختی می‌خوابند، لابد مهمان خود خدایند دیگر، چه می‌شود گفت؟! همه چیز مسجد معمولی معمولی است، حتی ساختمانش هم معمولی و تازه تاسیس است، ولی حتما باید سراغ آن «قبر مخصوص» را بگیری که خادم پیر اما سرپای مسجد یک نگاه براندازانه بکند و شما را ببرد انتهای مسجد، فرش‌ها را کنار بزند و قبر «فخر‌الاسلام محمدرضا، خاخام سابق یهود» را نشانتان بدهد، فخر‌الاسلام هم مهمان خانه خداست، اما برخلاف آن خواب‌گزارهای غریبه و گذری، سال‌هاست که در خانه خدا خوابیده است.نزدیک به 200 سال! جوانکی که خوابش را با زیر و رو کردن فرش بهم زده بودیم، عمیقا وحشت کرده است و با تعجب و چشم‌های گرد شده به ما نگاه می‌کند: خواب قیلوله‌اش دقیقا روی قبر فخرالاسلام بود! البته بقیه خواب‌گزارهای مسجد مظفری اصلا بیدار نشدند و صدای شاتر دوربین عکاس روزنامه هم آنها را از خواب شیرین‌شان بیدار نکرد. در امّت کلیم خدا پیشوا شدم دیدم محمّد است محمدرضا شدم قبر ساده است و تنها، تنها قبر مسجد مظفری، کف مسجد رو به قبله، قبر حجت‌الاسلام حاج محمدرضا، خاخام سابق یهود، صاحب کتاب ردیه بر یهود، یک سنگ قبر قدیمی هم دارد که به دیوار نصبش کرده‌اند، اما بدسلیقگی کرده‌اند و طلقی روی سنگ گذاشته‌اند که عملا نوشته‌های سنگ قبر اولیه را ناممکن می‌کند. اما فخرالاسلام و خاخام آقابابای سابق که بود؟ «ملا آقابابا» خاخام بزرگ یهود در دوره فتحعلی‌شاه قاجار بود، در سال 1237 هجری قمری ـ 1822 میلادی( حدود 190 سال قبل) به همراه بیش از 70 نفر از پیروان یهودی‌اش اسلام آورد. خاخام آقابابا، مشهور زمانه بود و کوچه‌ای که منزلش در محله یهودیان تهران ـ عودلاجان ـ واقع بود، به نام خودش بود، به اصطلاح روحانی محل و بزرگ یهود در تهران بود، اما اسلام آورد. نکته: ملاآقابابا، خاخام بزرگ یهود در دوره فتحعلی‌شاه قاجار بود که 190 سال قبل به همراه بیش از 70نفر از پیروان یهودی‌اش اسلام آورد و حالا فخرالاسلام محمدرضا نام دارد که در مسجد مظفری آرمیده است اسلام آوردن خاخام بزرگ یهود در تهران آنقدر مهم بود که در مجلس اسلام آوردنش، علمای بزرگی چون ملا احمد نراقی و میرزا بزرگ قائم‌مقام هم در آن مجلس حاضر شدند. شگفتی داستان به همین جا ختم نمی‌شود، خاخام سابق خیلی زود به کسوت روحانیت شیعه درآمد و شد «حجت‌الاسلام محمدرضا فخر‌الاسلام». اما شگفتی دیگر زندگی این خاخام آخوند شده، ردیه‌ای بود که او به زبان عبری بر یهودیت نوشت، البته متن عبری کتاب ظاهرا با توطئه‌های عمدی مفقود شده، اما ترجمه فارسی‌اش منتشر شده است، البته صد سال قبل و با چاپ سنگی و قدیمی! داستان فخرالاسلام مورد توجه مستشرقان غربی قرار گرفته بود، دانیل زادیک در کتاب « مباحثات دینی شیعیان امامی با یهودیان در اواخر قرن هجدهم و نیمه نخست قرن نوزدهم میلادی» با ترجمه جواد مرشدلو ماجرای فخر‌الاسلام را چنین روایت می‌کند: «کتاب فخرالاسلام سال‏ 1292 هجری (1875 میلادی) منتشر شد و منبع ارزشمندی از استدلال و ادّله را برای مسلمانان فراهم آورد. تغییر دین رضایی و احتمالا کتابش، آن‌طور که گزارش شده است، باعث گرایش گروه‏ پرشماری، از یهودیان به اسلام شد؛ در سال 1292/6-1875 «بیش از هزار نفر» یهودی به اسلام گرویدند، این کتاب زندگی اجتماعی یهودیان ایران را متحول و موجی از ردیه‌نویسی‌ها و انتقادات را علیه آنان فراهم کرد.» محمدرضا دو سال هم از پنجاه سال سلطنت ناصرالدین شاه قاجار را درک کرد و سرانجام در 1266 هجری قمری جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و مهمان خانه خدا شد تا امروز، تنها تکریم وی شاید این بود کهبازماندگانش، قبرش را در سال 1352 شمسی بازسازی کردند و به جای سنگ قبر قدیمی ـ که ذکرش را شنیدید ـ یک سنگ قبر امروزی با خط نستعلیق جایش گذاشتند. فخرالاسلام شیخ محمدرضا در ابتدای کتابش، چنین خود را معرفی می‌کند: «کمترین حقیر فقیر از سلسله علمای بنی‌اسرائیل بودم و در میان ایشان از افاضل و اعیان بودم و همگی علمای بیت‌المقدس و ارباب فهم آن طایفه به فضل و تتبع من معترف بودند و در تمام عمر مشغول به تحصیل علوم و مطالعه کتب سماوی و در مقام و متابعت رسوم انبیاء سلف و علمای خلف بودم و در آن تجسس و طلب به غیر از تمیز میانه حق و باطل ادیان و وصول به طریق حق و ایقان مطلبی و مقصودی نداشتم و پیوسته ظهور راه صواب را از مفتح‌الابواب سائل بودم.» بشارت به پیامبر آخرالزمان ـ حضرت محمد(ص) و اشاره به ظهور منجی آخرالزمان از نسل پیامبر(ص) و حتی نام دوازده امام که در تورات آمده است، از جمله نکات قابل توجه کتاب «منقول الرضایی» فخر‌الاسلام است. اگر مال هالیوودی‌ها بود! این‌که فرد یا افرادی، محققانی در حوزه‌های علمیه یا دانشگاه‌ها پیدا شوند که بگردند دنبال نسخه مفقود شده کتاب فخرالاسلام به عبری، یا ترجمه کتابش را دوباره منتشر کنند و بگذارند در اینترنت، شاید کمترین قدرشناسی ما نسبت به این عالم دینی باشد و البته جنگ نرم و مقابله با تهاجم فرهنگی و صهیونیسم و فتنه‌های آخرالزمان هم از این بهتر نمی‌شود، حکایت کورش دوستی اسرائیلی‌ها و علاقه خاص‌شان به ایران و... شهره عالم است، اما کاش آنقدر که صهیونیست‌ها ـ با دلایل خاص خودشان ـ کورش را تحویل می‌گیرند، ما هم «فخر‌الاسلام» را تحویل می‌گرفتیم، راستی اگر هالیوود سوژه‌ای مثل «خاخام محمدرضا» پیدا می‌کرد، از کنارش می‌گذشت و مثل ما روی قبرش می‌خوابید؟!


 نوشته شده توسط جعفر در دوشنبه 92/5/21 و ساعت 2:35 صبح | نظرات دیگران()
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 14
مجموع بازدیدها: 135832
جستجو در صفحه

لینک دوستان
upturn یعنی تغییر مطلوب
عاشق آسمونی
alone
دلبری
افســـــــــــونگــــر
سپیده خانم
شقایقهای کالپوش
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
سکوت ابدی
بلوچستان
سرچشمه عدالت و فضیـلت ؛ امام مهــدی علیه السلام
عاشقانه
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
سرچشمـه فصـاحت و بلاغت
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
دلدارا
عاطفانه
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سفیر دوستی
تنهایی......!!!!!!
اطلاعات عمومی
عشق مشعلدار
هستی تنهاااااا.....
ققنوس...
سکوتی پرازصدا
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
بادصبا
حامیان دکتر محمد باقر قالیباف
ایران اسلامی
جـــــــــــــــــــــــــذاب
ان شاء الله
محمدمبین احسانی نیا
مشاوره - روانشناسی
من.تو.خدا
دل شکسته
یکی هست تو قلبم....
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
Dark Future
عشق
ترخون
Manna
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
علمدار بصیر
شـــــــیـــشـــــه ی نــــــــــــازک دلـــــــــــــــــــتنگی
غدیریه
خنده بازار
اصلاحات
گل خشک
مهاجر
جیغ بنفش در ساعت 25
مردود
گروه اینترنتی جرقه داتکو
behtarinamkhoda
Tarranome Ziba
ماه تمام من
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
آسمان آبی
هر چی تو دوست داری
عاشق فوتبال20
wanted
دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا....
آتیه سازان اهواز
شادِ شاد
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کشکول
دوستانه
دل نوشته های مائده
زنگ تفریح
نمی دونم بخدا موندم
کشاورزی نوین
تینا!!!!
شیاطین سرخ
نقاشی های الیکا یحیایی
سید خراسانی
خط خطی های یک دخترروانی...
عرفان وادب
یک عاشقانه ی ساده برای من......
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
عمو همه چی دان
آسمانی ها
نگار72
گلادیاتور
دخترونه
ایرانی
نبض شاه تور
تجربه های مربی کوچک
مهندسی متالورژِی
دلنوشته های یه عاشق!
ستاره سهیل
♥ღردپای عشق♥ღ
سفید پررنگ
ستاره
دست در دست دوست
Chamran University Accounting Association
بهاره تنها
رسم عاشقی
فــردا
آموزش تست زدن کنکور
vagte raftan
آزاد اندیشان
*...بانو...*
خبرهای ورزشی
خـــــستــــــــــــه امـــــــــــــــــ
*دنیای یخی*
مناجات با عشق
از یک انسان
صداقت

تَرَنّم عفاف
mahoor
.: دهکده عشق :.
آسمان آبی
فقط من برای تو
update your Science
sms های جدید
..::.. رنــــگــیـــن کــــــمــــان ..::..
☻☺♫ روشنک خانم ☻☺♫
نوجوونی از خودتون
اخبار
برای پسر نازم آیدین جان
ندای تنهایی من
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
به نام آنکه مسی را آفرید تا رونالدو بی سرور نماند...
سیب، انار
سکـوتـــ شبـانـه"
سه ثانیه سکوت
درجست وجوی حقیقت
آزادی بیان
پری دریایی
داستان نویس
جوک و خنده
یه دختر تنها
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
Tan Tan
مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
کشکول
اینجا ماله سلنا و جاستینه
عسل....
sindrela
عشق ممنوعه و دلتنگی
شاخه نبات
منتظران مهدی
عاشقانه
سحر
یکی بود هنوزهم هست
عاشق تنها....
آریایی
آرش...پسر ایده آل من
آشنای غریب
جوادقدرتی..خوش آمدید..javadghodrati..بفرماییدچایی..نظریادت نره..
یه دختر تنها
به یاد تو
عشق طلاست
آخرین منجی
فاطمه بانو
من هیچم
سکوت
اینجـــــا هــــمه چــــی درهـــــمه
عشق کور
بـــــــــــــــــهــــــــنـــــــــــــوش
فقط خدا
تینا
زیر اسمان غربت
لوگوی دوستان
خبر نامه