سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هر دانشی که خرد تأییدش نکند، مایه گمراهی است . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: پنج شنبه 103 اردیبهشت 6


 
 
 

می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.

شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

 - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

 - پس خودت برو و شراب خریداری کن.

- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.

مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.

تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.


آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.

هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.

در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."

آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد

. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"

سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.

زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.

در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "

رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"

شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.

رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.

آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟

شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.

این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.

کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کوربن.ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری - با اندکی دخل و تصرف

 نوشته شده توسط جعفر در پنج شنبه 91/7/27 و ساعت 3:30 عصر | نظرات دیگران()

چند وقت قبل گذری کردم به بازار شهر .جنب و جوش فراوانی در بین مردم دیده میشد از کنار یک مغازه زرگری که گذر نمودم دیدم مرد زرگر سخت مشغول حساب و کتاب است و سرش را بالا نمی اورد و با یک دست با ماشین حساب چرتکه می انداخت و با دست دیگرش پول شمارش مینمود و چنان  مشغول بود که او را مجال جواب دادن تلفن همراهش را نبود .با خود اندیشیدم که دیگر از این جماعت کاسب کار تر و مشغول تر داریم یا نه ؟؟؟؟ که ناگهان چیزی ذهن  مرا به خود جلب نمود.در گوشه ای کارگری که پیشه اش حمالی در بازار بود بر روی گاری خویش چنان آرمیده  بود و که گویی پادشاه هفت اقلیم بر تخت سلطنت آرمیده است چنان در خواب عمیقی فرو رفته بود که صدای مردمان هیچ خللی برخوابش ننهاده بود

اندکی تامل کردم و گفتم خدا میداند که این مرد زرگر شب ها برای چنین خوابی چقدر قرص میخورد و هزینه دکتر میدهد؟؟؟؟؟؟؟ -

 نوشته شده توسط جعفر در چهارشنبه 91/7/26 و ساعت 11:0 صبح | نظرات دیگران()

 یکی از عوامل شهادت امام جواد(ع) را مى ‏توان حضور قوى و کار آمد حضرت در صحنه‌‏هاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زیرا که ‏این امر ناتوانى خلیفه را در مقابل امام جواد(ع) که بسیارى ‏خلافت را حق آنان مى‏ دانستند به نمایش مى‏ گذاشت و ضعف بنیه علمى ‏دانشمندان درباره را هر چه بیشتر آشکار مى‏ ساخت که از میان‏ مباحثات متعدد حضرت یکى از آنها را برگزیده و نقل مى ‏کنیم.

«زرقان‏» که با «ابن ابى داود» دوستى و صمیمیت داشت مى‏ گوید یک روز ابن ابى داود از مجلس معتصم بازگشت، در حالى که به ‏شدت افسرده و غمگین بود، علت را جویا شدم.
گفت: امروز آرزو کردم ‏که کاش بیست‏ سال پیش مرده بودم.
پرسیدم چرا؟
گفت: به خاطر آنچه ‏از ابوجعفر «امام جواد(ع‏») در مجلس معتصم برسرم آمد.
گفتم: جریان چه بود؟
گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه ‏«معتصم‏» خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه‏ همه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(ع‏») را نیز فراخواند و از ما پرسید دست دزد از کجا باید قطع شود؟
من‏ گفتم: از مچ دست.
گفت: دلیل آن چیست؟
گفتم: چون منظور از دست ‏در آیه تیمم «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم‏»، صورت و دست هایتان‏ را مسح کنید» تا مچ دست است. گروهى از فقها در این مطلب بامن موافق بودند و مى‏ گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود ولى‏ گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دلیل‏ آن را پرسید گفتند: منظور از دست در آیه شریفه وضوء: «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق‏» صورتها و دست هایتان‏ را تا آرنج ‏بشویید، تا آرنج است.
 آنگاه معتصم رو به محمد ابن ‏على امام جواد(ع) کرد و پرسید: نظر شما در این مساله چیست؟
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار. 
معتصم اصرار کرد و قسم‏ داد که باید نظرتان را بگویید.
محمد بن على (ع) گفت: چون قسم‏ دادى نظرم را مى‏ گویم؛ اینها در اشتباه‌‏اند، زیرا فقط انگشتان‏ دزد باید قطع شود و بقیه دست ‏باید باقى بماند.
معتصم گفت: به‏ چه دلیل؟
گفت: زیرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق‏ مى ‏پذیرد. بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود دستى‏ براى او نمى‏ ماند تا سجده نماز را به جا آورد و نیز خداى متعال‏ مى‏ فرماید: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجده‏ گاهها از آن خداست. پس هیچ کس را همراه با خدا مخوانید.
ابن‏ ابى داود مى‏ گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید دستور داد انگشتان دزد را قطع کنند و من همان جا آرزوى مرگ کردم.
 پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و به او مى‏ گوید: خیرخواهى براى امیرالمومنین بر من واجب است و من در این‏ جهت‏ سخنى مى‏ گویم که مى‏ دانم با آن به آتش جهنم مى‏ افتم.
معتصم ‏گفت: آن سخن چیست؟
گفتم: چگونه امیرالمومنین براى امرى از امور دینى که اتفاق افتاده است‏ به خاطر گفته مردى که نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادعا مى ‏کنند او از امیرالمومنین شایسته ‏تر به مقام اوست، تمامى‏ سخنان آن علماء و فقها را رها کرده و به حکم آن مرد حکم کرد؟
پس رنگ معتصم تغییر کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را در برابر این خیرخواهیت‏ به تو پاداش نیک عطا کند و پس از آن بود که تصمیم به شهادت امام (ع) گرفت.

 نوشته شده توسط جعفر در سه شنبه 91/7/25 و ساعت 3:51 عصر | نظرات دیگران()

کشف علمی که راز آیه ای از قرآن را آشکار می کند 


 

 

 
کشف علمی که راز آیه ای از قرآن را آشکار می کند
 

دانشمندان معتقدند که علامت‌هایی که روی چهره نوزاد مانند لبخند و خنده مشاهده می‌شود نتیجه تقلید نوزاد از احساسات مادرش است. این نظریه نظریه معتبری  شناخته شده است.

به گزارش سرویس ترجمه شفقنا به نقل از سایت المسلم، نوزاد تنها چند هفته بعد از تولدش لبخند می‌زند و می‌خندد.اما بعد از استفاده از تکنولوژی سونوگرافی سه بعدی یا چهار بعدی دانشمندان علامت‌های انسانی واقعی را در چهره جنین مشاهده کردند.  این دانشمندان زمانی که مشاهده کردند جنین در رحم مادرش بعضا می‌خندد و بعضا گریه می‌کند بسیار متعجب شدند.

این احساسات این سوال را ایجاد می‌کند که آیا جنین در رحم مادرش که هنوز متولد نشده و مادرش را ندیده که می‌خندد یا گریه می‌کند چطور مفهوم لبخند و یا گریه را درک می‌کند.

این سوال از سوی دانشمندان مطرح شد. استیوارت کامبل گفت: من نمی‌دانم چه عاملی پشت این لبخند است و نمی‌توانم به آن پاسخ دهم اما عملا باز شدن گوشه‌های لب و حرکت چانه جنین را در رحم مادرش دیده‌ام. به نظر من این به دلیل فضای آرامی است که جنین در رحم مادرش احساس می کند.

اما قرآن کریم به این سوال پاسخ داده به طوری که در آیه اعجاز برانگیز سوریه نجم آمده است که « و انه هو اضحک و ابکی» یعنی خداوند سبحان به جنین‌ها در رحم مادرانشان قدرت خندیدن و گریه کردن را اعطا کرده است.


 نوشته شده توسط جعفر در پنج شنبه 91/7/20 و ساعت 6:11 صبح | نظرات دیگران()

بدا به حال روس!

   بدا به حال روس!

 


 

 




 
شاهان و سلاطین قاجاری بیش از آنکه رفتارشان متاثر از واقعیت های موجود و شرایط عینی جامعه باشد تحت تاثیر تمجیدهای متملقانه و لاف زنی های اطرافیانشان بوده است. چه این که از این گونه چاپلوسان در میان درباریان آنان به وفور وجود داشته است. تعاریف این گونه عناصر ریاکار بیش از عوامل دیگر در شکل دادن به باور شاهان قاجار سهم داشته است. در نتیجه آنان گاهی حتی در اوج ضعف و انحطاط خویش، خود را در عرش قدرت می‌پنداشتند. داستان زیر که از قول عبدالله مستوفی نویسنده و از سیاسیون دو عصر قاجار و پهلوی روایت شده موید همین حقیقت است. عبدالله مستوفی در کتاب تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه ، در خاطره ای با عنوان « قربان! شمشیر مکش که عالم خراب خواهد شد » چنین می‌نویسد:
... در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و مصمم بود به سمت میانه حرکت کند، دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شده ای دید و ناچار شد شرایط صلحی که دولت روس املا می کرد بپذیرد. فتحعلی شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در انعقاد پیمان آشتی، سلاحی خبر کرد. قبلاً به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به این که در مقابل هر جمله از فرمایشات شاه چه جواب هایی باید بدهند داده شد و همگی نقش خود را روان کرده بودند.
   بدا به حال روس!

شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب کرد و فرمود: اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجده مانندی کرد و گفت: « بدا به حال روس!! بدا به حال روس!! » شاه مجددا پرسید: « اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواماً بر این گروه بی دین حمله کنند چطور؟» جواب عرض کرد: « بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند: « اگر توپچی های خمسه را هم به کمک توپچی های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» باز جواب: « بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» تکرار شد و خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر که تماماً به جواب یکنواخت بدا به حال روس مکرر تایید می شد رد و بدل شد.
شاه تا این وقت روی تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متکای مروارید دوز داده بود. در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دوکنده زانو بلند شد شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البته زاده افکار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند:
- کشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد
- زنم بر فرق پسکوویچ که دود از پطر برخیزد
مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: « قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحه ای سکوت گفت: « حالا که این طور صلاح می دانید ما هم دستور می دهیم با این قوم بی دین کار به مسالمت ختم کنند. »
منبع: شرح زندگانی من، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه از آقامحمدخان تا آخر ناصرالدین شاه ، نشر زوار ، خرداد 1389 ، عبدالله مستوفی صص 33و34

 نوشته شده توسط جعفر در سه شنبه 91/7/18 و ساعت 5:51 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 12
مجموع بازدیدها: 135813
جستجو در صفحه

لینک دوستان
عاشق آسمونی
alone
upturn یعنی تغییر مطلوب
دلبری
افســـــــــــونگــــر
سپیده خانم
شقایقهای کالپوش
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
سکوت ابدی
بلوچستان
سرچشمه عدالت و فضیـلت ؛ امام مهــدی علیه السلام
عاشقانه
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
سرچشمـه فصـاحت و بلاغت
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
دلدارا
عاطفانه
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سفیر دوستی
تنهایی......!!!!!!
اطلاعات عمومی
عشق مشعلدار
هستی تنهاااااا.....
ققنوس...
سکوتی پرازصدا
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
بادصبا
حامیان دکتر محمد باقر قالیباف
ایران اسلامی
جـــــــــــــــــــــــــذاب
ان شاء الله
محمدمبین احسانی نیا
مشاوره - روانشناسی
من.تو.خدا
دل شکسته
یکی هست تو قلبم....
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
Dark Future
عشق
ترخون
Manna
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
علمدار بصیر
شـــــــیـــشـــــه ی نــــــــــــازک دلـــــــــــــــــــتنگی
غدیریه
خنده بازار
اصلاحات
گل خشک
مهاجر
جیغ بنفش در ساعت 25
مردود
گروه اینترنتی جرقه داتکو
behtarinamkhoda
Tarranome Ziba
ماه تمام من
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
آسمان آبی
هر چی تو دوست داری
عاشق فوتبال20
wanted
دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا....
آتیه سازان اهواز
شادِ شاد
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کشکول
دوستانه
دل نوشته های مائده
زنگ تفریح
نمی دونم بخدا موندم
کشاورزی نوین
تینا!!!!
شیاطین سرخ
نقاشی های الیکا یحیایی
سید خراسانی
خط خطی های یک دخترروانی...
عرفان وادب
یک عاشقانه ی ساده برای من......
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
عمو همه چی دان
آسمانی ها
نگار72
گلادیاتور
دخترونه
ایرانی
نبض شاه تور
تجربه های مربی کوچک
مهندسی متالورژِی
دلنوشته های یه عاشق!
ستاره سهیل
♥ღردپای عشق♥ღ
سفید پررنگ
ستاره
دست در دست دوست
Chamran University Accounting Association
بهاره تنها
رسم عاشقی
فــردا
آموزش تست زدن کنکور
vagte raftan
آزاد اندیشان
*...بانو...*
خبرهای ورزشی
خـــــستــــــــــــه امـــــــــــــــــ
*دنیای یخی*
مناجات با عشق
از یک انسان
صداقت

تَرَنّم عفاف
mahoor
.: دهکده عشق :.
آسمان آبی
فقط من برای تو
update your Science
sms های جدید
..::.. رنــــگــیـــن کــــــمــــان ..::..
☻☺♫ روشنک خانم ☻☺♫
نوجوونی از خودتون
اخبار
برای پسر نازم آیدین جان
ندای تنهایی من
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
به نام آنکه مسی را آفرید تا رونالدو بی سرور نماند...
سیب، انار
سکـوتـــ شبـانـه"
سه ثانیه سکوت
درجست وجوی حقیقت
آزادی بیان
پری دریایی
داستان نویس
جوک و خنده
یه دختر تنها
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
Tan Tan
مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
کشکول
اینجا ماله سلنا و جاستینه
عسل....
sindrela
عشق ممنوعه و دلتنگی
شاخه نبات
منتظران مهدی
عاشقانه
سحر
یکی بود هنوزهم هست
عاشق تنها....
آریایی
آرش...پسر ایده آل من
آشنای غریب
جوادقدرتی..خوش آمدید..javadghodrati..بفرماییدچایی..نظریادت نره..
یه دختر تنها
به یاد تو
عشق طلاست
آخرین منجی
فاطمه بانو
من هیچم
سکوت
اینجـــــا هــــمه چــــی درهـــــمه
عشق کور
بـــــــــــــــــهــــــــنـــــــــــــوش
فقط خدا
تینا
زیر اسمان غربت
لوگوی دوستان
خبر نامه