سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ایمان و دانش، برادران همزادند و دو رفیق اند که از هم جدا نمی شوند . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 30

 یکی از عوامل شهادت امام جواد(ع) را مى ‏توان حضور قوى و کار آمد حضرت در صحنه‌‏هاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زیرا که ‏این امر ناتوانى خلیفه را در مقابل امام جواد(ع) که بسیارى ‏خلافت را حق آنان مى‏ دانستند به نمایش مى‏ گذاشت و ضعف بنیه علمى ‏دانشمندان درباره را هر چه بیشتر آشکار مى‏ ساخت که از میان‏ مباحثات متعدد حضرت یکى از آنها را برگزیده و نقل مى ‏کنیم.

«زرقان‏» که با «ابن ابى داود» دوستى و صمیمیت داشت مى‏ گوید یک روز ابن ابى داود از مجلس معتصم بازگشت، در حالى که به ‏شدت افسرده و غمگین بود، علت را جویا شدم.
گفت: امروز آرزو کردم ‏که کاش بیست‏ سال پیش مرده بودم.
پرسیدم چرا؟
گفت: به خاطر آنچه ‏از ابوجعفر «امام جواد(ع‏») در مجلس معتصم برسرم آمد.
گفتم: جریان چه بود؟
گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه ‏«معتصم‏» خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه‏ همه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(ع‏») را نیز فراخواند و از ما پرسید دست دزد از کجا باید قطع شود؟
من‏ گفتم: از مچ دست.
گفت: دلیل آن چیست؟
گفتم: چون منظور از دست ‏در آیه تیمم «فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم‏»، صورت و دست هایتان‏ را مسح کنید» تا مچ دست است. گروهى از فقها در این مطلب بامن موافق بودند و مى‏ گفتند: دست دزد باید از مچ قطع شود ولى‏ گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دلیل‏ آن را پرسید گفتند: منظور از دست در آیه شریفه وضوء: «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق‏» صورتها و دست هایتان‏ را تا آرنج ‏بشویید، تا آرنج است.
 آنگاه معتصم رو به محمد ابن ‏على امام جواد(ع) کرد و پرسید: نظر شما در این مساله چیست؟
گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار. 
معتصم اصرار کرد و قسم‏ داد که باید نظرتان را بگویید.
محمد بن على (ع) گفت: چون قسم‏ دادى نظرم را مى‏ گویم؛ اینها در اشتباه‌‏اند، زیرا فقط انگشتان‏ دزد باید قطع شود و بقیه دست ‏باید باقى بماند.
معتصم گفت: به‏ چه دلیل؟
گفت: زیرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق‏ مى ‏پذیرد. بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود دستى‏ براى او نمى‏ ماند تا سجده نماز را به جا آورد و نیز خداى متعال‏ مى‏ فرماید: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجده‏ گاهها از آن خداست. پس هیچ کس را همراه با خدا مخوانید.
ابن‏ ابى داود مى‏ گوید: معتصم جواب محمد بن على را پسندید دستور داد انگشتان دزد را قطع کنند و من همان جا آرزوى مرگ کردم.
 پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و به او مى‏ گوید: خیرخواهى براى امیرالمومنین بر من واجب است و من در این‏ جهت‏ سخنى مى‏ گویم که مى‏ دانم با آن به آتش جهنم مى‏ افتم.
معتصم ‏گفت: آن سخن چیست؟
گفتم: چگونه امیرالمومنین براى امرى از امور دینى که اتفاق افتاده است‏ به خاطر گفته مردى که نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادعا مى ‏کنند او از امیرالمومنین شایسته ‏تر به مقام اوست، تمامى‏ سخنان آن علماء و فقها را رها کرده و به حکم آن مرد حکم کرد؟
پس رنگ معتصم تغییر کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را در برابر این خیرخواهیت‏ به تو پاداش نیک عطا کند و پس از آن بود که تصمیم به شهادت امام (ع) گرفت.

 نوشته شده توسط جعفر در سه شنبه 91/7/25 و ساعت 3:51 عصر | نظرات دیگران()

کشف علمی که راز آیه ای از قرآن را آشکار می کند 


 

 

 
کشف علمی که راز آیه ای از قرآن را آشکار می کند
 

دانشمندان معتقدند که علامت‌هایی که روی چهره نوزاد مانند لبخند و خنده مشاهده می‌شود نتیجه تقلید نوزاد از احساسات مادرش است. این نظریه نظریه معتبری  شناخته شده است.

به گزارش سرویس ترجمه شفقنا به نقل از سایت المسلم، نوزاد تنها چند هفته بعد از تولدش لبخند می‌زند و می‌خندد.اما بعد از استفاده از تکنولوژی سونوگرافی سه بعدی یا چهار بعدی دانشمندان علامت‌های انسانی واقعی را در چهره جنین مشاهده کردند.  این دانشمندان زمانی که مشاهده کردند جنین در رحم مادرش بعضا می‌خندد و بعضا گریه می‌کند بسیار متعجب شدند.

این احساسات این سوال را ایجاد می‌کند که آیا جنین در رحم مادرش که هنوز متولد نشده و مادرش را ندیده که می‌خندد یا گریه می‌کند چطور مفهوم لبخند و یا گریه را درک می‌کند.

این سوال از سوی دانشمندان مطرح شد. استیوارت کامبل گفت: من نمی‌دانم چه عاملی پشت این لبخند است و نمی‌توانم به آن پاسخ دهم اما عملا باز شدن گوشه‌های لب و حرکت چانه جنین را در رحم مادرش دیده‌ام. به نظر من این به دلیل فضای آرامی است که جنین در رحم مادرش احساس می کند.

اما قرآن کریم به این سوال پاسخ داده به طوری که در آیه اعجاز برانگیز سوریه نجم آمده است که « و انه هو اضحک و ابکی» یعنی خداوند سبحان به جنین‌ها در رحم مادرانشان قدرت خندیدن و گریه کردن را اعطا کرده است.


 نوشته شده توسط جعفر در پنج شنبه 91/7/20 و ساعت 6:11 صبح | نظرات دیگران()

بدا به حال روس!

   بدا به حال روس!

 


 

 




 
شاهان و سلاطین قاجاری بیش از آنکه رفتارشان متاثر از واقعیت های موجود و شرایط عینی جامعه باشد تحت تاثیر تمجیدهای متملقانه و لاف زنی های اطرافیانشان بوده است. چه این که از این گونه چاپلوسان در میان درباریان آنان به وفور وجود داشته است. تعاریف این گونه عناصر ریاکار بیش از عوامل دیگر در شکل دادن به باور شاهان قاجار سهم داشته است. در نتیجه آنان گاهی حتی در اوج ضعف و انحطاط خویش، خود را در عرش قدرت می‌پنداشتند. داستان زیر که از قول عبدالله مستوفی نویسنده و از سیاسیون دو عصر قاجار و پهلوی روایت شده موید همین حقیقت است. عبدالله مستوفی در کتاب تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه ، در خاطره ای با عنوان « قربان! شمشیر مکش که عالم خراب خواهد شد » چنین می‌نویسد:
... در جنگ دوم روس و ایران وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و مصمم بود به سمت میانه حرکت کند، دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شده ای دید و ناچار شد شرایط صلحی که دولت روس املا می کرد بپذیرد. فتحعلی شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در انعقاد پیمان آشتی، سلاحی خبر کرد. قبلاً به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به این که در مقابل هر جمله از فرمایشات شاه چه جواب هایی باید بدهند داده شد و همگی نقش خود را روان کرده بودند.
   بدا به حال روس!

شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب کرد و فرمود: اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجده مانندی کرد و گفت: « بدا به حال روس!! بدا به حال روس!! » شاه مجددا پرسید: « اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواماً بر این گروه بی دین حمله کنند چطور؟» جواب عرض کرد: « بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند: « اگر توپچی های خمسه را هم به کمک توپچی های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» باز جواب: « بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» تکرار شد و خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر که تماماً به جواب یکنواخت بدا به حال روس مکرر تایید می شد رد و بدل شد.
شاه تا این وقت روی تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متکای مروارید دوز داده بود. در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دوکنده زانو بلند شد شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البته زاده افکار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند:
- کشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد
- زنم بر فرق پسکوویچ که دود از پطر برخیزد
مخاطب سلام با دو نفر که در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: « قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحه ای سکوت گفت: « حالا که این طور صلاح می دانید ما هم دستور می دهیم با این قوم بی دین کار به مسالمت ختم کنند. »
منبع: شرح زندگانی من، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه از آقامحمدخان تا آخر ناصرالدین شاه ، نشر زوار ، خرداد 1389 ، عبدالله مستوفی صص 33و34

 نوشته شده توسط جعفر در سه شنبه 91/7/18 و ساعت 5:51 عصر | نظرات دیگران()

ماجرا و داستان «دریاقلی سورانی» پس از سال‌ها تاخیر از سال جدید تحصیلی وارد کتاب‌های درسی پایه ششم ابتدایی شد.
متولدین دهه 60 هنوز هم برخی از داستان‌های کتاب‌های درسی خود را به خاطر دارند؛ داستان «دهقان فداکار» و از خودگذشتگی ریزعلی خواجوی در نجات سرنشینان قطار مسافری، داستان «تصمیم کبری»، داستان «خانواده آقای هاشمی»، داستان «کوکب خانم» و.... داستان‌هایی که رنگ و بوی ایرانی داشتند و هنوز هم با به میان آمدن نام آن‌ها نوستالژی گذشته در ذهن‌ها زنده می‌شود. اما با گذشت زمان متولدین دهه 60 جای خود را به نسل‌های بعدی می‌دهند و برخی از شخصیت‌های جدید جایگزین آن‌ها می‌شوند.

 * پطروس فداکاری که مردم هلند هم آن را نمی‌شناسند

داستان «دریاقلی سورانی» قرار است پس از سال‌ها تاخیر از سال جدید تحصیلی وارد کتاب‌های درسی پایه ششم ابتدایی شود. داستانی که پایه ششمی‌ها در درس چهارده خود آن را خواهند خواند. شخصیتی که اگر چه در دهه 60 و بحبوحه جنگ افراد کمی از فداکاری وی اطلاع پیدا کردند اما با گذر زمان داستان فداکاری او زبان به زبان چرخید و به یکی از اسطوره‌های دفاع مقدس تبدیل شد.

وی جایگزین شخصیت‌های خیالی چون پطروس هلندی شد که سال‌ها در کتاب‌ها وجود داشت اما از خلاف آمد عادت و به گفته حبیب احمدزاده یکی از نویسندگان دفاع مقدس: «هنوز در کشور هلند هم کسی پطروس را نمی‌شناسد، ولی همه ما او را می‌شناسیم؛ راستی چرا هیچ‌وقت از خودمان نپرسیدیم چرا پطروس فداکار جای انگشتش یک چوب در سوراخ سد نگذاشت؟»

«دریاقلی» جای پطروس دروغین را گرفت

دریاقلی سورانی در آن شب پاییزی و بارانی سال 1359 اسطوره‌ای آفرید که لشکر ایران را از یک شکست بزرگ و حتمی نجات داد. دریاقلی بر روی دوچرخه خود نشست و مسافتی قریب به 20 کیلومتر را رکاب زد و خود را به نیروهای ایرانی رساند و آن‌ها را از حضور نیروهای عراقی و حمله آن‌ها آگاه ‌کرد. گفته می‌شود که اگر دریاقلی این حرکت را انجام نداده بود، نیروهای عراق می‌توانستند تا شیراز و دیگر شهرهای مرکزی ایران نفوذ کنند.

دریاقلی به همراه مردم آبادان در «عملیات کوی ذوالفقاری» شرکت کرد و در حالی که این گروه سلاح و ادوات چندانی در دست نداشتند به جنگ با دشمن رفتند و توانستند نفوذ دشمن به آبادان را ناکام بگذارند. در جریان همین نبرد دریاقلی جراحت سختی پیدا کرد و در جریان انتقال به پشت جبهه به شهادت رسید.
 

* ترکی: خیلی از مسائلی که اولویت دارند خیلی از وقت‌ها مغفول می‌مانند

تا به حال داستان‌های زیادی در مورد این رویداد مهم تاریخی نوشته شده و چندین مستند و یک فیلم سینمایی هم از آن ساخته شده است. اما هنوز به رغم این تلاش‌ها این داستان وارد کتاب‌های درسی نشده بود.

 
محمدرضا ترکی محقق و استاد دانشگاه تهران در گفتگو با خبرنگار کتاب و ادبیات فارس در مورد تاخیر در ورود این داستان به کتاب‌های درسی می‌گوید: این شخصیت نقش بسیار جدی و مهمی در جنگ داشته ولی متاسفانه گمنام مانده است. متاسفانه از این مشکلات در کشور ما بسیار هستند و خیلی از مسائلی که اولویت دارند خیلی از وقت‌ها مغفول می‌مانند. متاسفانه این شهید تا چند سال پیش حتی یک قبر درست و حسابی هم نداشت. اینکه ما در کتاب‌های درسی خود در مورد این شهید چیزی بنویسیم کمترین کاری بوده که می‌توانستیم انجام بدهیم.

 
محمدرضا ترکی افزود: من از چند سال پیش، پیشنهاد این کار را به وزیر فرهنگ و ارشاد دادم و حتی نامه‌ نگاری‌هایی را نیز انجام دادم. اما از آنجا که داستان‌هایی که تاکنون در مورد وی نوشته شده بودند برای کتاب‌های درسی مناسب نبودند، از این رو متن جدیدی را نوشتم.

این استاد دانشگاه در مورد اقدام شجاعانه دریاقلی سورانی گفت: به نظر من شخصیت دریاقلی یکی از مهم‌ترین اسطوره‌های عرصه دفاع مقدس است و اگر شجاعت و درایت او نبود شهر آبادان که یکی از مهم‌ترین شهرهای جنوب بود، در‌‌ همان ماه‌های اول جنگ از دست می‌رفت. اگر این عمل فداکارانه دریاقلی نبود مطمئنا سرنوشت جنگ طور دیگری رقم می‌خورد. او مردی برخاسته از میان توده‌های مردم بود که شجاعت او مثال زدنی نیست.

 
«دریاقلی» جای پطروس دروغین را گرفت 

به گزارش فارس، سخن گفتن و آگاهی رساندن در مورد شخصیت‌های ملی و مذهبی یک کشور یکی از رسالت‌های آموزش و پرورش در ایران است. امید است این اقدام فتح بابی باشد در شناساندن دیگر شخصیت‌های ملی و مردمی که از یاد و خاطره آن‌ها مغفول مانده است.

 نوشته شده توسط جعفر در پنج شنبه 91/6/23 و ساعت 3:53 عصر | نظرات دیگران()

حسین فردوست
  ارتشبد سابق «حسین فردوست» در بخش دوم کتاب خاطرات خود، صفحه? 131 می‌نویسد:

تصور می‌کنم نیمه سال 1320بود که متوجه شدم مصباح‌زاده دور و بر من می‌پلکد و مرتب درخواست می‌کند که با شما کا ر دارم و وقتی بدهید که مفصل صحبت کنیم با او صحبت کردم و گفت که اگر بتوانید ترتیبی بدهید که اعلیحضرت را ملاقات کنم تا خیلی بهتر بتوانم مطلب را ادا کنم.  
 
به او گفتم لب مطلب را بگو! گفت: «لب مطلب این است که اکنون روزنامه اطلاعات یکه تاز میدان است و این صحیح نیست. مسعودی تاجر است و کارش تجارت است نه روزنامه نگاری. هرکس بیشتر به او پول بدهد به نفع او خبر سازی می‌کند و اطلاعات روزنامه نیست بلکه آگهی تجاری است. در این شرایط جای روزنامه‌ای که جنبه اجتماعی و سیاسی داشته باشد خالی است. من با تعدادی دوستان دانشگاهی‌ام (مصباحی در آن موقع گویا در دانشگاه حقوق تدریس می‌کرد) که حاضر نیستند در روزنامه اطلاعات مطلب بنویسند می‌خواهیم روزنامه‌ای درست کنیم و احتیاج به کمک داریم و خواهش می‌کنیم مطلب را به عرض اعلیحضرت برسانید!»  
 
سخنان مصباح‌زاده را به محمدرضا منتقل کردم. محمد رضا از مسعودی و روزنامه اطلاعات ناراضی بود، زیرا مسعودی کسی نبود ولی از قِبَل حمایت رضاخان توانست از طریق روزنامه‌اش به همه چیز برسد. ولی همین آدم پس از شهریور 1320 از برادران محمدرضا با عنوان «شاهپورهای لوس و ننر» یاد کرد و محمدرضا از این مسئله بسیار ناراحت بود. محمد رضا گفت: «مصباح‌زاده راست می‌گوید، این اطلاعات اصلا روزنامه نیست، او را بیاور تا ببینمش!»  
 
مصباح اده را به نزد محمدرضا بردم و جلسه سه نفره‌ای برگزار شد. مصباح‌زاده مسئله را به طور مستدل به محمدرضا گفت و او هم موافقت خود را اعلام داشت. سپس مصباح‌زاده درخواست کمک مالی کرد و گفت: «از نظر مالی شدیدا در مضیقه هستم، مقداری کمک اولیه بکنید، بعدا روزنامه خرج خودش را در خواهد آورد!» محمدرضا به من دستور داد: «ترتیبش را بده!» و مصباح‌زاده هم تعظیم کرد و مرخص شد. پس از این ملاقات، به مصباح‌زاده گفتم که چه می‌خواهی؟ گفت: «پول!» گفتم: چقدر؟ گفت: «به اتفاق عبدالرحمن فرامرزی حساب کرده‌ایم و راه اندازی روزنامه 200هزار تومان هزینه بر می‌دارد.»  
 
ماجرا را به محمدرضا گفتم و چک کشید و به من داد و گفت: «مبلغ را به او بده ولی رسید بگیر!» پول را به مصباح‌زاده دادم و تقاضای رسید کردم. گفت: «رسید که خوب نیست ولی من برای اطمینان اعلیحضرت روزنامه را به صورت شرکت سهامی ثبت می‌کنم و سهامش را می‌دهم.»  
 
این کار را کرد و کیهان را به ثبت رساند و اوراق سهام آن را طبق مقررات آن زمان در ورقه‌های خیلی بزرگ و زیبا چاپ کرد و معادل 200 هزار تومان را در قاب زیبایی قرار داد و نزد من آورد و به من داد و گفت: «این هم رسید!» من نیز سهام قاب گرفته را زیر بغل زدم و نزد محمدرضا بردم و گفتم که با این‌ها چه بکنم؟! گفت: «این سهام مال تو!» من نیز سهام برداشتم و در فکر بودم که به نحوی حفظش بکنم، زیرا مبلغ قابل توجهی پول بود.  
 
به بانک ملی رفتم و دیدم آنقدر بزرگ است که در صندوق بانک جا نمی‌گیرد. اجبارا به خانه بردم و در زیر زمین گذاشتم و الان هم در زیر زمین خانه‌ام در شهناز موجود است.

*** 

قسمتی از اولین سرمقال? روزنام? کیهان

 
این روزنامه یک روزنامه منفی‌بافی که مصالح کشور را فدای عوام‏‌‌‌فریبی کند نخواهد بود. این روزنامه برای استقلال حقیقی کشور و ترقی و تجدد آن‏ خواهد کوشید.

روش و مسلک آن حفظ استقلال کامل و تمامیت میهن عزیز و طرفداری از اصول مشروطیت و حکومت مشروطه خواهد بود. مبارزه خواهد کرد با هر قدم و یا سخنی که بر ضد تمامیت ایران باشد. خواهد جنگید با آن‏ کسانی که...به نام غمخواری برای شهرستان خود می‌خواهند رخنه در وحدت ملی ایران کند.

می‌خواهیم فرهنگ ما فرهنگی باشد که بدرد زندگی ما بخورد و بجای اینکه سخن‌‏پرداز و نوکر تهیه کند جامعه ما را مثل ملل جوان‏ دنیا برای میدان تنازع و بقا حاضر و آماده نماید. ما معتقدیم که ملت ایران‏ در دوره حکومت سابق بسی رنج دیده و ستم کشیده ولی در مقابل اصلاحاتی‏ هم در آن دوره انجام شده است که قیمتش را تنها او یعنی ملت پرداخته است و بنابراین باید آن‌ها را حفظ و تکمیل کرد. ما آرزو داریم که ملت ایران آزاده‏‌خوی و آزاده‌‏روح و آزادفکر باشد و از تعصب خشک بگریزد و خرافات را با مذهب اشتباه نکند. بداند که مذهب برای از بین بردن خرافات آمده است نه‏ برای ترویج آن.

 آزادی نسوان که یکی از مهم‌‏ترین و با جرأت‌‏ترین قدم‏‌هایی بوده است که در آن دوران پر از فشار و ستمگری و در عین حال پر از اصلاحات برداشته شده باید محکم گردد. زن ایرانی باید بداند که او نیز مثل‏ شوهر، پدر و برادر خود در جامع? بشریت دارای حق رأی و سلیقه است و مرد ایرانی نیز باید این حق را برای او بشناسد.
 
یکی دیگر از آرزوهای ما اصلاح‏ وضع دهقانان و کارگران و بالاخره تود? ایران است. زیرا اگر یک نظر کلی به‏ وضع توده دهقان و کارگر ایرانی بیندازید خواهید دید که حقیقتا روزگار خوشی ندارند و به انواع مختلف دستخوش تعدّی و غارت عده معدودی خودخواه‏ می‌باشند. مسئله دیگری که ما بدان اهمیت می‌دهیم امر بهداشت است زیرا ما می‌دانیم که سلامتی بدن مقدم بر همه چیز است. همان طوری که تا شخصی‏ سالم نباشد از نعمت‌های زندگی لذتی نمی‌برد، ملتی که افرادش سالم و نیرومند نباشند نیز حیات واقعی ندارد.

به عقیده ما باید بهداشت را در کشور تعمیم داد و برای اینکه افراد ملت نیرومند گردند باید به ورزش و تربیت بدنی توجه کامل نمود. ما می‌خواهیم که آینده ایران از این پس در دست‏ جوانان تحصیل‏کرده و طبقه روشنفکر و اشخاص فهمیده و مجرب و پاک قرار گیرد زیرا فقط در این صورت است که می‌توان به آینده کشور و اصلاحات‏ اساسی امیدوار بود.

 نوشته شده توسط جعفر در یکشنبه 91/6/19 و ساعت 11:56 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 45
مجموع بازدیدها: 136350
جستجو در صفحه

لینک دوستان
عاشق آسمونی
upturn یعنی تغییر مطلوب
alone
دلبری
افســـــــــــونگــــر
سپیده خانم
شقایقهای کالپوش
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
سکوت ابدی
بلوچستان
سرچشمه عدالت و فضیـلت ؛ امام مهــدی علیه السلام
عاشقانه
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
سرچشمـه فصـاحت و بلاغت
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
دلدارا
عاطفانه
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سفیر دوستی
تنهایی......!!!!!!
اطلاعات عمومی
عشق مشعلدار
هستی تنهاااااا.....
ققنوس...
سکوتی پرازصدا
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
بادصبا
حامیان دکتر محمد باقر قالیباف
ایران اسلامی
جـــــــــــــــــــــــــذاب
ان شاء الله
محمدمبین احسانی نیا
مشاوره - روانشناسی
من.تو.خدا
دل شکسته
یکی هست تو قلبم....
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
Dark Future
عشق
ترخون
Manna
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
علمدار بصیر
شـــــــیـــشـــــه ی نــــــــــــازک دلـــــــــــــــــــتنگی
غدیریه
خنده بازار
اصلاحات
گل خشک
مهاجر
جیغ بنفش در ساعت 25
مردود
گروه اینترنتی جرقه داتکو
behtarinamkhoda
Tarranome Ziba
ماه تمام من
به وبلاگ بر بچون دزفیل(دزفول) خوش اومهِ
آسمان آبی
هر چی تو دوست داری
عاشق فوتبال20
wanted
دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا....
آتیه سازان اهواز
شادِ شاد
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کشکول
دوستانه
دل نوشته های مائده
زنگ تفریح
نمی دونم بخدا موندم
کشاورزی نوین
تینا!!!!
شیاطین سرخ
نقاشی های الیکا یحیایی
سید خراسانی
خط خطی های یک دخترروانی...
عرفان وادب
یک عاشقانه ی ساده برای من......
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
عمو همه چی دان
آسمانی ها
نگار72
گلادیاتور
دخترونه
ایرانی
نبض شاه تور
تجربه های مربی کوچک
مهندسی متالورژِی
دلنوشته های یه عاشق!
ستاره سهیل
♥ღردپای عشق♥ღ
سفید پررنگ
ستاره
دست در دست دوست
Chamran University Accounting Association
بهاره تنها
رسم عاشقی
فــردا
آموزش تست زدن کنکور
vagte raftan
آزاد اندیشان
*...بانو...*
خبرهای ورزشی
خـــــستــــــــــــه امـــــــــــــــــ
*دنیای یخی*
مناجات با عشق
از یک انسان
صداقت

تَرَنّم عفاف
mahoor
.: دهکده عشق :.
آسمان آبی
فقط من برای تو
update your Science
sms های جدید
..::.. رنــــگــیـــن کــــــمــــان ..::..
☻☺♫ روشنک خانم ☻☺♫
نوجوونی از خودتون
اخبار
برای پسر نازم آیدین جان
ندای تنهایی من
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
به نام آنکه مسی را آفرید تا رونالدو بی سرور نماند...
سیب، انار
سکـوتـــ شبـانـه"
سه ثانیه سکوت
درجست وجوی حقیقت
آزادی بیان
پری دریایی
داستان نویس
جوک و خنده
یه دختر تنها
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
Tan Tan
مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
کشکول
اینجا ماله سلنا و جاستینه
عسل....
sindrela
عشق ممنوعه و دلتنگی
شاخه نبات
منتظران مهدی
عاشقانه
سحر
یکی بود هنوزهم هست
عاشق تنها....
آریایی
آرش...پسر ایده آل من
آشنای غریب
جوادقدرتی..خوش آمدید..javadghodrati..بفرماییدچایی..نظریادت نره..
یه دختر تنها
به یاد تو
عشق طلاست
آخرین منجی
فاطمه بانو
من هیچم
سکوت
اینجـــــا هــــمه چــــی درهـــــمه
عشق کور
بـــــــــــــــــهــــــــنـــــــــــــوش
فقط خدا
تینا
زیر اسمان غربت
لوگوی دوستان
خبر نامه