اجتماعی
چند وقت قبل گذری کردم به بازار شهر .جنب و جوش فراوانی در بین مردم دیده میشد از کنار یک مغازه زرگری که گذر نمودم دیدم مرد زرگر سخت مشغول حساب و کتاب است و سرش را بالا نمی اورد و با یک دست با ماشین حساب چرتکه می انداخت و با دست دیگرش پول شمارش مینمود و چنان مشغول بود که او را مجال جواب دادن تلفن همراهش را نبود .با خود اندیشیدم که دیگر از این جماعت کاسب کار تر و مشغول تر داریم یا نه ؟؟؟؟ که ناگهان چیزی ذهن مرا به خود جلب نمود.در گوشه ای کارگری که پیشه اش حمالی در بازار بود بر روی گاری خویش چنان آرمیده بود و که گویی پادشاه هفت اقلیم بر تخت سلطنت آرمیده است چنان در خواب عمیقی فرو رفته بود که صدای مردمان هیچ خللی برخوابش ننهاده بود