اجتماعی
فقط بچههای دههشصتی بخوانند! شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه شما یادتون نمیاد: صفحههای خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو شما یادتون نمیاد: قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون میانداخت که این بچهها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همهش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند. تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!! آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان شما یادتون نمیاد: یه برنامه بود به اسم بچههااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه!) بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچهها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف و اون طرف میپرید و میگفت: آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همهجا رو آتیششش میزنم شما یادتون نمیاد: قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه! میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم شما یادتون نمیاد: اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا) شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم همیشه هم گچهای رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه شما یادتون نمیاد: یکی از بازیهای محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضربالمثل یا چیستان ... شما یادتون نمیاد: قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگه برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده شما یادتون نمیاد: اون مسلسلهای پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشهاش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد شما یادتون نمیاد: خط فاصلههایی که بین کلمههامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه، ستاره میکشیدیم شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قیییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسههای شن پشت پنجرههای شیشهای، چسبهایی که به شیشهها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد، از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن؛ خامووووووش کن!!!! شما یادتون نمیاد: اون موقعها مچ دستمون رو گاز میگرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت میکشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون میپرسید ساعت چنده، ذوقمرگ میشدیم شما یادتون نمیاد: وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم شما یادتون نمیاد: یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا میپوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره! شما یادتون نمیاد: تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچههه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ... شما یادتون نمیاد: که کانالهای تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو شما یادتون نمیاد: دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچهها رو سر صف جفت کنیم..... شما یادتون نمیاد: عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم کفش تقتقی هم فقط واسه عیدا بود شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جی... کرددددددد شما یادتون نمیاد: مقنعه چونهدار میکردن سر کوچولومون که هی کلّهمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونهش نچرخه بیاد رو گوشمون. شما یادتون نمیاد: بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما میچسبیدیم به میله کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونی که سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده میشدیم شما یادتون نمیاد: پاککنهای جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش میخواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره میکرد یا سیاه و کثیف میشد. شما یادتون نمیاد: وقتی مشق مینوشتیم پاککن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاککن آبدهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ... شما یادتون نمیاد: اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی میرفتیم مدرسه... احساس پادشاهی میکردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه شما یادتون نمیاد: سر صف پاهامونو 180 درجه باز میکردیم تا واسه رفیقفابریکمون جا بگیریم شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی شما یادتون نمیاد: گوشه پایین ورقههای دفتر مشقمون، نقاشی میکشیدیم. بعد تندتند برگ میزدیم میشد انیمیشن شما یادتون نمیاد: صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگههای سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپیها نو بود شما یادتون نمیاد: آرزومون این بود که وقتی از دوستمون میپرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقبتر باشن شما یادتون نمیاد: برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم شما یادتون نمیاد: با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه شما یادتون نمیاد: تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشیها و تزئینات خز و خیلش! شما یادتون نمیاد: یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو به صورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم شما یادتون نمیاد: تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو میگشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!! شما یادتون نمیاد: افسانه توشی شان رو!! شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...! شما یادتون نمیاد: برگههای امتحانی بزرگی که سر برگشون آبیرنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آن را دوست داشتنی، خیالانگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچهایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو) شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه آسمان، یک ابر خسته سرد، یک ابر پر ز باران شما یادتون نمیاد: چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد شما یادتون نمیاد: با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه شما یادتون نمیاد: هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا هفت صبح، رادیو برنامه "بچههای انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود شما یادتون نمیاد: توی خالهبازیهامون یه نوع کیک درست میکردیم به این صورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه! شما یادتون نمیاد: اون موقعها یکی میومد خونهمون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!! شما یادتون نمیاد: بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضیها رو اشتباهی میشنیدیم و نمیفهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلطغولوط حفظ میکردیم شما یادتون نمیاد: خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه میکنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد شما یادتون نمیاد: با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست میکردیم شما یادتون نمیاد: تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گولههای آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونهها و فرار میکردیم شما یادتون نمیاد: وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون میدادند تا پر از پولهای خرد دو زاری، پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبههها بفرستند شما یادتون نمیاد: همسایهها تو حیاط جمع میشدن رب گوجه میپختن. بوی گوجهفرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی میچشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد شما یادتون نمیاد: تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچههای تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اون که وارد میشد، هرچهقدر که به اون چیز نزدیکتر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم شما یادتون نمیاد: دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم!