پيام
+
ساعت دقيقا 3 بامداد بود که ناگهان صداي تلفن بلند شد .با عصبانيت گوشي را برداشت و گفت هيچ ميدوني الان ساعت چند است ؟؟؟ان سوي تلفن صداي مادرش را شنيد که گفت پ ....پ.پسرم ميخواستم بگم که 25 سال پيش در چنين شبي تو به دنيا
غزل صداقت
91/6/9
اجتماعي *
امدي ...تولدت مبارک .پسرک با ناراحتي گوشي را قطع کرد و خوابيد.صبح که بيدار شد از رفتار شب گذشته خويش بسيار نادم و پشيمان شده بود.به مغازه گل فروشي رفت و يک دسته گل خريد و به خانه مادر خود رفت.اما ديگر دير شده بود و مادر براي هميشه چشم از جهان فرو بسته بود...