پيام
+
اشعه مستقيم آفتاب مي گداختش. مي دانست که پدر هم در زير همين گرماي طاقت فرسا مشغول به کار است. با ارّه اي نسبتاً بزرگ به جان درختان خشک و بر زمين ريخته باغ افتاده بود. صاحب باغ که آمد از کار دست کشيد و به تنه کوچک درخت پرتقال تکيه زد و نگاهش را به سمت او روانه ساخت.
- « با اين که هوا گرم است امّا خوب کار کردهاي. آفرين.
ذره بين زنده
90/9/27
اجتماعي *
در اين دو ماه چهره باغ عوض شده. مي دانم کم است. مي دانم. امّا چه مي شود کرد. بيا بگير. اين هم دستمزد اين مدّت. »
عماد مغنيه به آرامي جلو رفت و از صاحب باغ تشکر کرد. از باغ که بازگشت مستقيم رفت پيش روحاني روستا.
- « مي دانم کم است. امّا با خودم عهد بسته بودم همه دستمزدم را بدهم به شما که براي ساخت مسجدِ روستا خرج کنيد... . »
ذره بين زنده
ان حزب الله هم الغالبون...