پيام
+
*اعتراف مي کنم به اين سن که رسيدم هنوز وقتي مي خوام از در خونه برم بيرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش مي کنم با اين فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضايع نباشه...
*
مهندس آروين
90/8/19
اجتماعي *
اعتراف مي کنم امشب بعد از 1 سال به اين معما پي بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قايم مي کنه که من نمي بينم. بارها ديدم که داره مسواک مي زنه اما به محض اينکه بعدش مي رم مسواک بزنم مسواکش غيب مي شه. خب زياد پيچيده نيست از مسواک من استفاده مي کرده!
اجتماعي *
*اعتراف مي کنم که هفته قبل يکي از فاميل هامون اومده بود ايران و اصلا فارسي بلد نبود. من رو برد که از سوپرمارکت سر کوچه سيگار بگيريم. منم گفتم آقا يه بسته سيگار کنت با يک دونه اسپري مو بديد. بنده خدا پرسيد اين چيه؟ منم خيلي خونسرد گفتم اين جايزه سيگاره!
اجتماعي *
اعتراف مي کنم اولين باري که ويندوزم پريد من کل سيستم از مانيتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ويندوز عوض کنند. بي معرفت ها بهم نگفتند که فقط بايد کيس رو بيارم. اين کار يه دو سه بار ديگه هم تکرار شد!
*اعتراف مي کنم تو اسباب کشي همسايه مون من نشسته بودم پشت وانت يه طرفم گلدونشون بود يه طرف هم تلويزيون ماشين که رفت تو چاله من گلدونه رو محکم گرفتم و تلويزيونه پخش شد کف اسفالت
اجتماعي *
*اعتراف مي کنم تا سن 13-12 سالگي با روسري مي نشستم جلو تلويزيون مخصوصا از ايرج طهماسب خيلي خجالت مي کشيدم. زياد مي خنديد، فکر مي کردم بهم نظر داره.
*اعتراف مي کنم بچه که بودم خيلي وراج بودم. براي همين تا از مدرسه مي اومدم همه خودشون رو به خواب مي زدن.
اجتماعي *
اعتراف مي کنم رفته بودم واسه امتحان رانندگي، خيلي هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلي هول شده بودم به جاياينکه دستم رو بذارم پشت صندلي و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم مي کشيدمش طرف خودم!
اجتماعي *
*اعتراف مي کنم 2 ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد ديد سيم کارت رو برعکس انداختم تو گوشي.
*اعتراف مي کنم مامان بزرگ خدا بيامرزم توي 95 سالگي فوت کرد. صبح روزي که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بوديم و همه داشتن گريه مي کردن. جمعيت هم زياد بود. من و داداشم تو بغل هم داشتيم گريه
اجتماعي *
مي کرديم. اشک فراون بود و خلاصه جو گريه بود. يکهو دختر خالم که تازه رسيده بود اومد تو حياط و با جديت داد کشيد: مامان بزرگ زود رفتي! اين رو که گفت کل خونه رفت رو هوا... حالا خندمون قطع نمي شد.
مهندس آروين
خيلي جالب بود / فقط 2 نظر آخرت پس و پيش بود